تحویل اکسپرس
تحویل فوری و سالم محصولپرداخت مطمئن
پرداخت از طریق درگاه معتبرضمانت کیفیت
تضمین بالاترین کیفیتضمانت بازگشت
بازگشت 7 روزه محصول۱۸,۰۰۰ تومان ۹,۰۰۰ تومان
نویسنده: اسپنسر جانسون
مترجم: شیوا زارع – امیر جهانیان
موجود در انبار
روشی شگفت انگیز در روبه رو شدن با تغییرات در کار و زندگی
قسمتی از متن کتاب
در یکشنبه ای آفتابی در شیکاگو، چند هم کلاسی قدیمی که در مدرسه دوستان خوبی برای هم بودند، جهت صرف نهار دور هم جمع شده بودند. آن ها همگی مایل بوده تا از آن چه در زندگی یکدیگر رخ داده است باخبر شوند.
بعد از شوخی فراوان و خوردن غذای خوب، سرمحبت باز شد. یکی از آن ها که از محبوب ترین افراد کلاس بود گفت:
زندگی با آنچه در مدرسه فکر می کردیم متفاوت بود و خیلی چیزها تغییر کرده است. ناتان تصدیق کرد و گفت: دقیقاً همین طور است. همه می دانستند که ناتان همان کسب و کار خانواده اش را پی گرفته، کاری که مدت های طولانی به یک شکل عمل می کرد و تا جایی که به یاد داشتند، بخشی از جامعه ی محلی شان محسوب می شد. بنابراین از ابزار نگرانی او بسیار متعجب شدند.
***
مرتب پنیر را بو کن تا بفهمی که چه موقع در حال کهنه شدن است.
Haw finally came across a huge Cheese Station, which looked promising.
When he went inside, however, he was most disappointed to discover that the Cheese Station was empty.
“This empty feeling has happened to me too often,” he thought. He felt like giving up. Haw was losing his physical strength. He knew he was lost and was afraid he would not survive.
He thought about turning around and heading back to Cheese Station C. At least, if he made it back, and Hem was still there, Haw wouldn’t be alone.
Then he asked himself the same question again, “What would I do if I weren’t afraid?”
«هاو» بعد از آنکه پنیر را برای مدت طولانی پیدا نکرد، بالاخره به ایستگاه پنیر بزرگ رسید که به نظر میرسید امیدوارکننده است اما وقتی وارد آن شد دید ایستگاه پنیر خالی است و کاملاً ناامید شد، با خود فکر کرد این احساس پوچ غالباً به من دست میدهد و برای من پیش از این نیز اتفاق افتاده است و احساس تنهایی میکرد و دوباره از خود پرسید اگر این طور نمیترسیدم، چه طور باید عمل میکردم؟
«هاو» داشت نیروی خود را از دست میداد. میدانست که گم شده است و میترسید که زنده نماند. فکر کرد که برگردد و به «ایستگاه پنیر G» برود.
پس اگر برمیگشت و به آنجا میرسید حداقل «هم» نیز آنجا بود و او تنها نمیماند. از خود سؤال میکرد اگر این طور نمیترسیدم، چه میکردم؟
Haw thought he was past his fear, but he was afraid more ofren than he liked to admit, even to himself. He wasn’t always sure what he was afraid of, but, in his weakened condition, he knew now he was simply fearful of going on alone. Haw didn’t know it, but he was running behind because he was still weighed down by fearful beliefs.
Haw wondered if Hem had moved on, or if he was still paralyzed by his own fears. Then, Haw remembered the times when he had felt his best in the Maze. It was when he was moving along.
He wrote on the wall, knowing it was as much a reminder to himself as it was a marking for his friend Hem, hopefully, to follow:
«هاو» فکر میکرد بر ترس خود غلبه کرده است ولی در آن زمان حتی این که اقرار کند دچار ترس شده است. ابتدا از این که از چه میترسد مطمئن نبود ولی در آخر هفته فهمید که از چیزی وحشت دارد ولی در این وضعیت ضعف و ناتوانی نمیتوانست به راه خود ادامه دهد چرا که هنوز باور ترسناکی بر وی سنگینی میکرد.
«هاو» نمیدانست که آیا «هم» حرکت کرده است یا نه؟ و یا این که به وسیله ترس و نگرانی فلج شده است. سپس مواقعی را به یاد آورد که در این هزار تو روزهای خوشی را داشته است و آن زمان بود که در حال حرکت در هزارتو بود. روی دیوار نوشت و در حقیقت میدانست که این نوشته برای خود او نیز یک یادآوری و برای دوستش «هم» یک نشانه میباشد.
حرکت در جهت جدید به شما کمک میکند که پنیری جدید پیدا کنید.
وزن | 70 g |
---|---|
ابعاد | 20.6 × 14.6 × 0.4 cm |
نویسنده | اسپنسر جانسون |
مترجم | امیر جهانیان, شیوا زارع |
نوبت چاپ | سوم |
سال چاپ | 1398 |
تعداد صفحات | 72 |
قطع کتاب | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
شابک | 9786229588123 |