تحویل اکسپرس
تحویل فوری و سالم محصولپرداخت مطمئن
پرداخت از طریق درگاه معتبرضمانت کیفیت
تضمین بالاترین کیفیتضمانت بازگشت
بازگشت 7 روزه محصول۱۳,۰۰۰ تومان ۶,۵۰۰ تومان
نویسنده: اسپنسر جانسون
مترجم: محمد حسینی
موجود در انبار
دکتر اسپنسر جانسون، نویسندهای مشهور و بسیار موفق در سطح جهان است. کتابهای او توانسته است به میلیونها نفر از افراد دنیا کمک کند تا راه و رسم درست زندگی کردن را بیاموزند. وی دارای مدارج عالی علمیدر رشتههای مخلتف مانند: پزشکی، روانشناسی و جامعه شناسی میباشد.
از آثار بسیار پرفروش او میتوان به کتاب «مدیر یک دقیقهای» که به همراه دکتر کنت بلانچارد به رشتهی تحریر درآورده است اشاره کرد.
او در کتابهای همیشه برای مسائل پیچیدهی زندگی راه حلهای ساده پیشنهاد کرده و همچنین مسئله باعث شده است که کتابهای او به بیش از 26 زبان زنده دنیا ترجمه شده و در اختیار عموم مردم قرار گرفته شود.
در این داستان، چهار موجود خیالی وجود دارند (با رفتارهای کاملاً متفاوت) دو آدم کوچولو با نامهای هِم و هاو و دو موش با نامهای اسنیف و اسکاری.
شخصیت و رفتار هر یک از آنها، مشابه تعدادی از افراد جامعه میباشد.
مثلاً شخصیت اسنیف، خیلی سریع متوجه تغییرات میشود و اسکاری خیلی زود وارد عمل میشود و یا هِم که در مقابل تغییرات، مقاومت میکند و در نهایت هاو که با گذشت زمان خودش را با تغییرات وفق میدهد.
حال بیاییم ببینیم که ما شبیه کدامیک از این شخصیتها هستیم.
***
جسیکا گفت: «خوب! اکثر افراد درباره شغلهایشان صحبت میکنند ولی من همچنان که داستان را میشنیدم درباره زندگی شخصیام فکر میکردم. من فکر میکردم زندگی کنون من «پنیر کهنهای» است که کپکهای جدی روی آن را پوشانده است!»
کوری خندید و در موافقت با او گفت: «من هم همین طور. من احتمالاً نیاز دارم که از یک پیوند ناجور دست بکشم».
Angela countered, “Or, perhaps the ‘Old Cheese’ is just old behavior. What we really need to let go of is the behavior that is the cause of our bad relationships. And then move on to a better way of thinking and acting.”
“Ouch!” Cory reacted. “Good point. The New Cheese is a new relationship with the same person.”
آنجلا در مقابل با آنها گفت: «یا شاید «پنیر کهنه» صرفاً چیزی جز رفتار کهنه و بد نباشد. آنچه ما واقعاً لازم داریم که رهایش کنیم رفتاری است که موجب رابطه و پیوند بد به ما میشوند. و سپس لازم است به سمت یک فکر بهتر و عمل جدید رو آوریم».
کوری گفت: «نکته خوبی است پنیر جدید، در واقع پیوند و رابطه جدیدی است با همان شخصی که زندگی میکنیم».
Richard said, “I’m beginning to think there is more to this than I thought. I like the idea of letting go of old behavior instead of letting go of the relationship. Repeating the same behavior will just get you the same results.
“As far as work goes, maybe instead of changing jobs, I should be changing the way I am doing my job. I’d probably have a better position by now if I did.”
ریچارد گفت: «من دارم به این نتیجه میرسم که این مسئله عمیقتر از آن است که فکر میکردم. من از این ایده رها کردن رفتار کهنه به جای دست کشیدن از رابطه خوشم میآید. تکرار رفتار کهنه مسلماً شما را با همان نتایج روبرو خواهد ساخت. در رابطه با شغل شاید این طور باشد که به جای تغییر شغل، دست به عوض کردن شیوهای میزدم که کارم را انجام میدادم. در این صورت احتمالاً وضعیت خیلی بهتری از آنچه که امروز دارم نصیبم میشد».
Then Becky, who lived in another city but had returned for the reunion, said, “As I was listening to the story and to everyone’s comments here, I’ve had to laugh at myself. I’ve been like Hem for so long, hemming and hawing and afraid of change. I didn’t realize how many other people did this as well. I’m afraid I’ve passed it on to my children without even knowing it.
“As I think about it, I realize change really can lead you to a new and better place, although you’re afraid it won’t at the time.
سپس بکی، که در شهر دیگری زندگی میکرد و به خاطر دیدار مجدد به شهر قدیمی آمده بود، گفت: «من همچنان که به داستان و صحبتهای شما گوش میکردم فهمیدم که باید به خودم بخندم. من هم مدتی طولانی، شبیه به «هم» بودهام و دو دستی به شیوههای قدیم چسبیده و از تغییر ترسیدهام. نمیدانستم که افراد زیادی هستند که همین کار را میکنند. متأسفانه فکر میکنم بدون آن که بدانم این خصلت را به فرزندانم منتقل کردهام. وقتی به آن فکر میکنم درمییابم که تغییر میتواند ما را به یک مکان جدید بهتری ببرد اگر چه شما ممکن است در ابتدا از آن بترسید، که چنین نباشد.
“I remember a time when our son was a sophomore in high school. My husband’s job required us to move from Illinois to Vermont and our son was upset because he had to leave his friends. He was a star swimmer and the high school in Vermont had no swim team. So, he was angry with us for making him move.
“As it turned out, he fell in love with the Vermont mountains, took up skiing, skied on his college team and now lives happily in Colorado.
“If we had all enjoyed this Cheese story together, over a cup of hot chocolate, we could have saved our family a lot of stress.”
زمانی را به یاد میآورم که پسرم سال دوم دبیرستان بود شغل شوهرم ما را مجبور کرد از «ایلنویز» به «ورمونت» برویم. پسرمان ناراحت بود که چرا ناچار است دوستانش را ترک کند او ستاره شنا بود و دبیرستان ورمونت تیم شنا نداشت بنابراین از این نقل مکان ما عصبانی شده بود.
اما به مرور، او عاشق کوهستانهای ورمونت شد و شروع به اسکی کردن کرد و سپس به تیم اسکی دبیرستان ملحق شد و اکنون زندگی شادی در «کلورادو» دارد. اگر همه ما زودتر از این از داستان پنیر خبر داشتیم وآن را همراه با یک فنجان کاکائوی داغ میخوردیم و لذت میبردیم میتوانستیم به مقدار زیادی استرس را در خانوادههای خود مهار کنیم».
Jessica said, “I’m going home to tell my family this story. I’ll ask my children who they think I am — Sniff, Scurry, Hem or Haw — and who they feel they are. We could talk about what we feel our family’s Old Cheese is and what our New Cheese could be”
جسیکا گفت: «وقتی من به خانه رفتم این داستان را برای خانوادهام تعریف خواهم کرد. از فرزندانم خواهم پرسید که فکر میکنند من کدام یک از شخصیت داستان هستم: «اسنیف»، «اسکاری»، «هم»، «هاو» و از آنها میپرسم که احساس میکنند خودشان کدام یک از آنها هستند. ما میتوانیم درباره آنچه که احساس میکنیم پنیر کهنه خانواده ما هست و آنچه که پنیر جدید میباشد صحبت کنیم».
“That’s a good idea,” Richard said, surprising everyone — even himself.
Frank then commented, “I think I’m going to be more like Haw and move with the Cheese and enjoy it! And I’m going to pass this story along to my friends who are worried about leaving the military and what the change might mean to them. It could lead to some interesting discussions.”
ریچارد گفت: «فکر بسیار خوبی است و با این حرف همه را حیرتزده کرد حتی خودش».
سپس فرانک گفت: «من بیشتر شبیه به «هاو» باشم و به همراه پنیر جابجا شوم و از آن لذت ببرم! من نیز این داستان را برای آن دسته از دوستان که دلواپس بیرون آمدن از ارتش هستند و این ممکن است برای آنها به معنی تغییر باشد تعریف خواهم کرد و امیدوارم مباحثه جالبی داشته باشیم».
Michael said, “Well, that’s how we improved our business. We had several discussions about what we got from the Cheese story and how we could apply it to our situation. It was great because we had language that was fun for us to use to talk about how we were dealing with change. It was very effective, especially as it spread deeper into the company.”
مایکل گفت: «به هر صورت ما تجارتمان را به این صورت نجات دادیم و درباره آنچه که از داستان پنیر آموخته بودیم و چگونگی پیاده کردن آن را در وضعیت خودمان به کار گرفتیم و در این مورد جلسات متعددی داشتیم بسیار عالی بود چرا که با زبان شوخی درباره این که چگونه در حال برخورد با تغییر هستیم صحبت کردیم و برایمان لذتبخش بود به خصوص وقتی که این مسئله به طور عمیقتری در شرکت ما گسترش یافت».
وزن | 90 g |
---|---|
ابعاد | 21 × 15 × 0.4 cm |
نویسنده | اسپنسر جانسون |
مترجم | محمد حسینی |
سال چاپ | 1398 |
تعداد صفحات | 64 |
قطع کتاب | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
شابک | 978-622-7024-04-3 |
کتاب پنیر واقعا بی نظیره