تحویل اکسپرس
تحویل فوری و سالم محصولپرداخت مطمئن
پرداخت از طریق درگاه معتبرضمانت کیفیت
تضمین بالاترین کیفیتضمانت بازگشت
بازگشت 7 روزه محصول۴۵,۰۰۰ تومان
نویسنده: خاویر کرمنت
مترجم: فرشته مهری
در انبار موجود نمی باشد
این کتاب درباره بی شعوری در دوره معاصر است. بله، بیشعوری! و تاثیر عمیقی که بیشعورها با نفوذ در اجتماع، سیاست، علوم، تجارت، دین و امثال اینها در دنیای معاصر می گذارند. به نظر نویسنده، بیشعورها احمق نیستند، اتفاقا بیشتر آنها نابغه اند؛ اما نابغه هایی خودخواه؛ مردم آزار، با اعتماد به نفس بالا و البته وقیح که نتیجه تیزبازی هایشان در نهایت به ضرر خودشان و اطرافیانشان می شود.
نویسنده با شوخ طبعی و یک عالمه ماجراهای ساختگی (اما در واقع بسیار شبیه به اتفاقاتی که هر روز دور و بر ما می افتد) نظریه من درآوردی خودش را مطرح می کند: بیشعوری یک بیماری مسری است و دارد دنیا را تهدید می کند! باید کاری کرد و الا بیشعورها دنیا را نابود می کنند.
***
«من اصلاً گمان نمیکردم که فرد بیشعوری باشم بلکه مانند حاکم زورگویی بودم که فقط با شکستن حرمت و شادی دیگران خشنود میشدم.»
پریسیلا، یک بیشعور تحت درمان
شاید برخی از ویژگیهای خودتان را در سرگذشت فرد پیشین یافته باشید. داستان او تکراری است و چنین افرادی بسیار وجود دارند اما داستان همه بیشعورهای موجود فقط به جاهطلبی، زورگویی و خودستایی خلاصه نمیشود بلکه انواع مختلفی از بیشعوری وجود دارد که باید مورد بررسی قرار گیرد. برای نمونه به چندین مورد از داستانهای آنها اشاره میکنیم.
«الکسیس» فردی جذاب و بلندقد با موهایی بلوند است. او اکنون در ابتدای چهل سالگی قرار دارد و خود را در شغلش موفق میداند اما از لحاظ عاطفی خودش را شکستخورده میپندارد. البته او نیز مانند سایر بیشعورها درباره خودش چیز زیادی نمیداند.
الکسیس مورد توجه پسرانی بود که هزینه بالای هوسرانیهای وی را پرداخت میکردند. برقراری رابطه با او کار آسانی بود و به سادگی به رختخواب ختم میشد ولی مانند این بود که انسان روحش را به شیطان بفروشد. با این تفاسیر همیشه مردانی را پیدا میکرد که با کمال میل مخارجش را پرداخت نمایند. آنها لباسها و جواهرات گرانقیمتی برای وی میخریدند و او هیچ گاه مجبور به جبران نبود. همچنین پیوسته ماشینی مدل بالا و آپارتمانی مرفه برایش مهیا بود حتی اگر به روشنی اعلام میکرد که پولی بابت آنها پرداخت نخواهد کرد. از نظر او مردها فقط میتوانستند درب را برایش باز کنند و مقابلش از جای برخیزند و زیباییاش را تحسین کنند و صورتحسابهایش را پرداخت نمایند.
الکسیس در یک آژانس تبلیغاتی توانست به این موقعیت دست یابد. او با استفاده از ایدههای دیگران و زیرکی خود موفق شد به سرعت پیشرفت کند و نردبان ترقی را طی نماید. او در کار خود مانند یک گربه بود و هیچ گاه به طور مستقیم با کسی درگیر نمیشد اما با ترفند کارش را پیش میبرد. او میدانست چگونه با مخفیکردن یادداشتها و خبرهای مهم و ندادن اطلاعات مفید به همکارانش آنها را احمق جلوه دهد.
الکسیس در به دست آوردن اعتبار برای خود با استفاده از موفقیتهای دیگران استاد بود و به راحتی میتوانست خود را از مسئولیت اشتباههایش حتی اگر فاجعهبار بود تبرئه کند و خودش را بیتقصیر نشان دهد. او با جذابیت شخصی خود موفق به جلب مشتریهای بسیاری برای آژانس شد و بیشتر افراد سفارشهای خود را به او میسپردند.
او اعتبار زیادی در آژانس کسب کرد و توانست از مزایای آن نیز استفاده کند حتی از حسادت دیگران نسبت به خودش لذت میبرد. ناگفته نماند که او به خوبی میدانست شهرتش مدیون جذابیت ظاهری وی است اما مگر تبلیغات چیزی جز جذابیت و رنگ و لعاب است؟
با این وجود الکسیس از زندگی شخصی خود رضایت نداشت و با اینکه از بیست تا سی یا سی تا چهل سالگی دلخوشیهای بسیاری داشت اما با افزایش سن فکرش درگیر سؤالهای آزاردهنده بیشتری میشد. اینکه به راستی آیا او انسان موفقی بود یا فقط یک تن فروش محسوب میشد؟
البته او با مهارتی که داشت به آسانی میتوانست این مسئله پیچیده را حل کند اما این سؤال همچنان در ذهنش مانده بود. با گذشت زمان نظرش نسبت به مردانی که با وی در ارتباط بودند نیز تغییر میکرد. گاهی مردی را مییافت که بسیار ثروتمند بود اما یا پیر بود یا بدقیافه و اگر فرد خوشتیپ و جوانی را پیدا میکرد نیز فقیر و بیچیز از آب در میآمد. همچنین هنگامی که کسی به او ابراز علاقه میکرد الکسیس پی میبرد آن فرد به اندازهای احمق است که نتوانسته شخصیت واقعی او را بشناسد. علاوه بر این او به هیچوجه نمیتوانست مردان سلطهگر را تحمل کند و این تسلط فقط به رختخواب منتهی میشد.
نارضایتی الکسیس از مردان فقط نیمی از داستان بود زیرا او هیچ دوستی نداشت و همکارانش نیز چیزی جز تحقیر از وی ندیده بودند و به شدت با او دشمن بودند. همسایگان نیز دل خوشی از او نداشتند و پیوسته با وی در جنگ و جدل بودند زیرا او با پارک ماشینش در محلی نامناسب و صدای بلند ضبط صوت و عادت قدمزدنش با بدنی نیمهعریان در لابی مجتمع مسکونی باعث نارضایتی همسایگان شده بود. البته مردان همسایه با این مورد آخر مشکلی نداشتند اما همسران آنها با دیدن الکسیس مانند مار زخمخورده میشدند.
الکسیس با مادرش نیز رابطه خوبی نداشت و به همین دلیل نیز حتی نمیتوانست با او درد و دل کند. او سالهای زیادی با مادرش حرف نزده بود. (دقیقاً از وقتی که مادرش الکسیس را برای دیر آمدن به خانه تنبیه کرد و او را یک هفته از شبگردی محروم ساخته بود.) او هیچ گاه تلفنهای مادرش را پاسخ نمیداد و همه نامههای وی را باز نکرده پس میفرستاد.
الکسیس بیچاره با اینکه مستعد، ثروتمند و موفق بود اما احساس بدبختی میکرد. آیا او قربانی حسادت دیگران شده بود یا فقط فردی بیشعور بود؟
هنگامی که الکسیس از من مشاوره و کمک خواست متوجه شدم مادرش انسان مستبدی بوده که پیوسته از وی ایراد میگرفته و موفقیتهایش را تحسین نمیکرده است. در واقع مادرش به استعداد و زیبایی الکسیس حسادت میکرده و به همین دلیل سعی داشته با تضعیف روحیه و اعتماد به نفس او دنیا را به کامش تلخ نماید.
راه تشخیص آسان بود. بنابراین به وی گفتم: «مادرت یک فرد بیشعور است.» او با حالتی عصبانی گفت: «شما ساعتی صد دلار هزینه مشاوره از من گرفتهاید که آنچه را خودم میدانم بگویید؟» سپس آماده حرکت شد تا برود که با انگشت اشاره کردم صبر کند. به احتمال زیاد با همان اشاره فهمید که من مقعدشناس هستم و منتظر شد تا بقیه سخنم را بشنود.
وزن | 400 g |
---|---|
ابعاد | 20.8 × 14.2 × 1.6 cm |
نویسنده | خاویر کرمنت |
مترجم | فرشته مهری |
نوبت چاپ | اول |
سال چاپ | 1399 |
قطع کتاب | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
شابک | 9786008871637 |