تحویل اکسپرس
تحویل فوری و سالم محصولپرداخت مطمئن
پرداخت از طریق درگاه معتبرضمانت کیفیت
تضمین بالاترین کیفیتضمانت بازگشت
بازگشت 7 روزه محصول۳۶,۰۰۰ تومان ۱۸,۰۰۰ تومان
نویسنده: خاویر کرمنت
مترجم: گلناز سهرابی
این کتاب درباره بیشعوری در دوره معاصر است. بله، بیشعوری! و تاثیر عمیقی که بیشعورها با نفوذ در اجتماع، سیاست، علوم، تجارت، دین و امثال اینها در دنیای معاصر می گذارند. به نظر نویسنده، بیشعورها احمق نیستند، اتفاقا بیشتر آنها نابغه اند؛ اما نابغه هایی خودخواه؛ مردم آزار، با اعتماد به نفس بالا و البته وقیح که نتیجه تیزبازی هایشان در نهایت به ضرر خودشان و اطرافیانشان می شود.
نویسنده با شوخ طبعی و یک عالمه ماجراهای ساختگی (اما در واقع بسیار شبیه به اتفاقاتی که هر روز دور و بر ما می افتد) نظریه من درآوردی خودش را مطرح می کند: بیشعوری یک بیماری مسری است و دارد دنیا را تهدید می کند! باید کاری کرد و الا بیشعورها دنیا را نابود می کنند.
***
«یک فرد بیشعور برای آنکه در چیزی کم نیاورد حتی عاشق میشود.»
وینفیرد، عاشق شکستخورده یک بیشعور
وکالت از شغل هایی است که بسیار با بیشعوری آمیخته است. پس اگر این کتاب را با یک نمونه از بیشعوری از زبان خود شخص آغاز کنیم کار عجیبی نیست.
او در بیان سرگذشت خود میگوید: «از خستگی بسیار روی صندلی لم داده بودم و تحمل بقیه روز را نداشتم. ساعت نه و ربع بود و زمان به کندی میگذشت. آن چنان بیحوصله بودم که گویی با ده نفر دعوا کردهام. هنگامی که از خواب بیدار شدم سرحال بودم اما موقع خوردن صبحانه کسل و بیانرژی شدم. من هر روز برای صبحانه تخممرغ آبپز سه دقیقه جوشیده شده، ژامبون، نان تست، آبمیوه و قهوه میخورم و دیگران میدانند که منظورم از تخممرغ سه دقیقه جوشانده شده دقیقاً همان سه دقیقه است. آن روز صبحانهام مانند همیشه آماده شد اما تخممرغش را حدود سی ثانیه بیشتر جوشانده بودند.» من پیشخدمت رستوران که «مگ» نام داشت را صدا زدم و او را از بیشتر جوشیده شدن تخممرغ باخبر ساختم. او با حالتی چندشآور نگاهی به من انداخت و گفت: «بله، یک تخممرغ دیگر آماده میکنیم.» سپس با عصبانیت گفت: «تخممرغ را درون قابلمه برمیگردانیم تا نپز شود. قربان شما میخواهید تخممرغتان چقدر عسلی شود؟»
من در پاسخ به او گفتم اگر قصد مزهپرانی و متلک گفتن دارد از انعام امروزش خبری نیست و پنج دقیقه بعد زمانی که برای سومین بار از مگ خواستم فنجان قهوهام را پر کند کتری را روی لباسم خالی کرد و گفت کارش سهوی بوده و عمدی در میان نبوده است ولی من حرفش را باور نکردم و میدانستم او این کار را با غرَض انجام داد.
اگرچه صبحانه و صرف آن بسیار مزخرف نبود اما پیمودن مسیر محل کار به شدت کسلکننده بود چون من بیش از حد مجاز سرعت داشتم و به جای اینکه با سرعت سی و پنج مایل در ساعت رانندگی کنم پنجاه مایل رفته بودم. بنابراین یک افسر پلیس راهم را سد کرد و برای سرعت غیرمجاز و همچنین نبستن کمربند متوقفم نمود و دو برگه جریمه دستم داد. من که از کوره در رفته بودم و عصبانی شده بودم گفتم: «چرا آن بیشعوری را که دو مایل قبل نزدیک بود مرا با ماشین له کند و از بین ببرد جریمه نمیکند؟» آن افسر که چنین دید برگههای جریمه را از من گرفت و به علت سرپیچی از دستور پلیس مبلغشان را اضافه کرد. مبلغ جریمهها آن قدر بالا بود که برای پرداختشان باید پول قرض میکردم.
هنگامی که به محل کار رسیدم ماشینم را در جای همیشگی پارک کردم اما به محض پیادهشدن از ماشین پایم در یک فضله بزرگ اسب فرو رفت. شک نداشتم کسی قصد شوخی و سر به سر گذاشتن با مرا داشته که این کار را کرده ولی من وقت یافتن او را نداشتم و در ذهنم به افراد زیادی مشکوک بودم.
این پایان ماجرا نبود، چون وقتی داشتم به سمت دفترم که آخرین طبقه ساختمان بود میرفتم آسانسور خراب شد و من میان طبقه سوم و چهارم گیر کردم. زمان زیادی نکشید که مشکل برطرف شد و آسانسور حرکت کرد اما همان هنگام شنیدم شخصی در طبقه چهارم میگوید: «یک نفر در آسانسور گیر کرده و راهی نیست او تا شب آنجا بماند؟» همان جا تصمیم گرفتم حتماً مسئول نگهداری و تعمیرات آسانسور را اخراج کنم که با بیتوجهی باعث خرابی آسانسور شده بود.
پیشتر نیز چنین بدشانسیهایی داشتهام اما اکنون کلافه شده بودم. من همواره از شکست دوری میکردم و هرگز با آن مواجه نمیشدم اما اکنون مدام شکست میخورم و طعم تلخش را احساس میکنم و از این موضوع بسیار ناراحت و ناامید هستم. من مطمئن نیستم برای انجام کارهای لازم عزم کافی را داشته باشم و به خود اطمینان ندارم.
زندگی مانند یک بازی است که برد و باخت دارد و من پیوسته تلاش کردهام در این بازی برنده باشم. زمان بچگی در همه ورزشها و بازیها اول میشدم و گاهی نیز مجبور بودم برای پیروزی ترفندی به کار ببرم که آن هم جزیی از کار محسوب میشد. همیشه علاقه داشتم با برادرهایم مقابله کنم تا پیروز شوم. هنگامی که میتوانستم پدر و مادرم را مجبور کنم همان کاری را که من میخواهم انجام دهند بهترین و شیرینترین لحظههایم بود.
در دوران دبیرستان نیز همیشه اول بودم و سری پر شور و روحیهای رقابتی داشتم. میدانستم چگونه رقیبان را از میدان به در کنم و با جنجال هیاهویی به پا میکردم که کسی متوجه نشود و حرفم پیش برود. در همه کارها دنبال راه حلی بودم که بتوانم به سرعت از دیگران پیشی بگیرم و در به دست آوردن این گونه پیروزیها ماهر شده بودم و فقط برای همین موضوع زندگی میکردم.
وزن | 100 g |
---|---|
ابعاد | 21.1 × 14.1 × 0.8 cm |
نویسنده | خاویر کرمنت |
مترجم | گلناز سهرابی |
نوبت چاپ | سوم |
سال چاپ | 1399 |
قطع کتاب | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 135 |
شابک | 9786008866329 |