در کتاب نمی گذارم کسی اعصابم را به هم بریزد، نوشته آلبرت الیس وآرتور لانگ هدف این است که به شما نشان دهیم چطور میتوانید فعال، سرزنده و با شور و نشاط و حتی متوقع زندگی کنید و قربانی تلاشهای خودتان نباشید.
ما مجموعهی قدرتمندی از مهارتها را به شما میدهیم تا رؤسا، همکاران، ناظران، همسر، بچهها، والدین، همسایهها، دوستان، عزیزان و دیگر کسانی که هر روز با آنها سروکار دارید، نتوانند اعصابتان را به هم بریزند. به ندرت همهی این اشخاص همیشه باعث ناراحتی ما میشوند، اما بسیاری از ما گهگاهی اجازه دادهایم کسی دکمهی اعصابمان را فشار دهد.
دنیای امروز میتواند تاحدودی گیجکننده باشد، نه فقط در سطح جهانی، بلکه در زندگی روزمرهمان. تعجبی ندارد که در این دوران اشخاص و مسایلی این چنینی بهراستی میتوانند دکمههای اعصاب ما را فشار دهند. این ممکن است فردی باشد که دکمهی اعصاب ما را فشار میدهد: همکاری”همهچیزدان”، رئیسی زیادی منتقد، سرپرست و ناظری با حالت دفاعی، همسری بیاحساس، بچهای سرسخت، دوستی بهانهگیر، تعمیرکاری بیاعتنا، قوم و خویشی منفی.
کتاب نمی گذارم کسی اعصابم را به هم بریزد (how to keep people from pushing your buttons) روشهایی خاص و واقعبینانه در اختیار شما قرار میدهد تا اشخاص و موضوعات را از فشار دادن دکمههایتان بازدارید. در این کتاب از حرف و حدیثهای نظری و روان شناسی سادهانگارانه، روش مثبتاندیشی سطحی، خبری نیست. در عوض، به مجموعهای از مهارتهای بسیار خاص اشاره شده است که وقتی اشخاص و موضوعات دکمهی اعصابتان را فشار میدهند، طرز واکنش شما را در جهت درست هدایت میکند و این روش کارایی دارد!
زندگی کوتاه و ارزشمند است. دکتر آلبرت الیس (Albert Ellis) و آرتور لانگ (Arthur lange) به شما کمک خواهد کرد تا در کاری که انجام میدهید موفق شوید و از این سفر لذت ببرید. آنها به شما نشان خواهند داد چطور واکنشهای افراطیتان را نسبت به اشخاص و موضوعاتی که دکمههای اعصابتان را فشار میدهند، مهار کنید.
درباره نویسنده
الیس در یک خانواده یهودی در پیتسبورگ در ایالت پنسیلوانیا در ۱۹۱۳ زاده شد. الیس بزرگترین فرزند خانواده بود و پدر وی مردی کاسب کار و بیشتر در سفرهای بازرگانی و دور از خانه بسر میبرد.
در اتوبیوگرافی خویش الیس مادرش را زنی در خود رفته با اختلال دوقطبی تشریح نمودهاست.
الیس تا سال ۱۹۴۳ در دوره روان تحلیل گری آموزش میدید. اما در آن زمانها شروع به ساختن آزمونهای کاغذ و مدادی کرد. در میان تمام تستهای موجود او تست MMPI را بهترین تست میدانست. در سال ۱۹۴۷ مدرک دکترای خود را دریافت کرد. در آن زمان همچنان علاقه شدیدی به نظریه فروید داشت. پس از یک دوره آموزشی دیگر در تست رورشاخ ایمان او به نظریه روان تحلیل گری رو به افول نهاد. از بین روانشناسان هورنای، آدلر، فروم و سالیوان بیشترین تأثیر را بر او گذاشتند. پس از آن شروع به مطالعه کتب فلاسفه باستانی و جدید کرد. در سال ۱۹۵۳ او به کلی از روان تحلیل گری فاصله گرفت و خود را درمانگر عقلانی نامید.
در سال ۱۹۵۵ شیوه رفتار درمانی عقلانی هیجانی(REBT) را توسعه داد. او درجه کارشناسی ارشد و دکتری روانشناسی کلینکی را از دانشگاه کلمبیا و برد روان شناسان حرفهای آمریکا(ABPP) را در اختیار داشت.
بالاخره در سال ۱۹۵۵ او درمان عقلانی خود را پایهگذاری کرد که بر اساس آن مشکلات درمان جویان و مراجعین به خاطر فلسفه شخصی آن هاست که با دردهای هیجانی آنها همراه میشود. این رویکرد بر درمان فعال تأکید میکند تغییر عقاید خودتخریبگر و رفتارهایی است که این عقاید غیرمنطقی و خشک را نشان میدهد. در سال ۱۹۵۷ بهطور رسمی این درمان را شروع کرد و دو سال بعد اولین کتاب خود را منتشر کرد. انجمن روانشناسی آمریکا کمی به این درمان علاقه نشان داد اما آن را مخالف روح زمان دانست. در سال ۱۹۵۹ انستیتو زندگی عقلانی تأسیس شد.