کتاب سفر های گالیور معروفترین اثر جاناتان سویفت، از مجموعه داستانهای مصور با تصویرسازیهای زیبا و جذاب، مناسب نوجوانان به شمار میرود. از این کتاب علمی و تخیلی اقتباسهای فراوانی به صورت انیمیشن، فیلم، سریال و… شده است.
این کتاب در چهار بخش و به صورت سفرنامه یک پزشک به نام لموئل گالیور و از زبان خود او به نگارش درآمده است. لموئل که عاشق ماجراجویی و زمانی دکتر یک کشتی بوده، با نابود شدن کشتی یک بار از سرزمین کوتولهها و بار دیگر از سرزمین غولها سر در میآورد. لیلیپوتها، براب دینگ نگها، لاپوتا و هوئیهنم از اهالی این سرزمینها هستند که بعضی کوتوله و بعضی دیگر غولپیکراند و به زبانهای متفاوتی صحبت میکنند. در نهایت گالیور موفق به فرار از این مخمصه میشود.
جاناتان سویفت (1745 – 1667) طنزنویس، شاعر و نویسنده ایرلندی است. او وقتی سفرهای گالیور را نوشت، از ترس واکنشهای مردم به خصوص گروهها و شخصیتهای سیاسی نامش را به عنوان نویسنده روی جلد کتاب نیاورد. سویفت زمانی که منشی یک شخصیت سیاسی بود، شروع به نوشتن مطالب طنزآمیز و طعنهآلود کرد که با استقبال خوبی مواجه شد. از جمله کتابهای او داستان یک بشکه، یادداشتهای روزانه زن مدرن، درباره شعر و نبرد کتابها است.
بخشی از کتاب
«در روز بیست و ششم ماه مارس 1703، دوباره به راه افتادیم. بعد از اینکه از راه دریایی ماداگاسکار گذشتیم، دوباره گرفتار توفان شدیدی شدیم. اینبار کاپیتان با تجربهی بیشتری کشتی را هدایت کرد و کشتی حتی یک خراش هم برنداشت. فقط دستگاههای اندازهگیری خراب شدند که آنها را همانطور رها کردند. به این ترتیب، دیگر نمیتوانستیم بفهمیم کجا هستیم. از همه نگرانکنندهتر این بود که ذخیرهی آب آشامیدنی ما مرتب کم میشد.
همین که به خشکی قدم گذاشتیم، همهجا را به دنبال آب آشامیدنی گشتیم؛ اما آبی پیدا نکردیم. من دستور دادم که از هم جدا شویم و هر کس به تنهایی دنبال آب بگردد. گفتم که شاید حداقل یکی از ما نهری یا چشمهای پیدا کند! قرار گذاشتیم که یک ساعت بعد یکدیگر را در قایق ملاقات کنیم.
من بعد از یک ساعت جستوجوی بیفایده، به کنار ساحل برگشتم، اما قایق آنجا نبود! به کشتیمان چشم انداختم و قایق را دیدم که به آن نزدیک میشد. ملوانها با تمام قدرت به طرف کشتی پارو میزدند. روی عرشه، همه وحشیانه در میان یکدیگر میلولیدند تا زودتر قایق را به کشتی بیاورند و لنگر را بکشند. چه خطری پیش آمده بود؟ چه چیز وحشتناکی بود که به کشتی نزدیک میشد و روی آب سایه میانداخت؟!
نگاهی به بالا انداختم و همانجا خشکم زد!
حتی امروز هم وقتی به یاد آن میافتم، پشتم میلرزد! حدس میزنید چه دیدم؟ یک غول! یک غول که نه، یک برج کلیسای دو پا! موجودی با حداقل بیست متر ارتفاع؛ با چاهایی شبیه پایههای پل، بازوهایی شبیه پرههای چرخ آسیاب بادی، صورتی شبیه انسان؛ اما در اندازهی خودش! و چهقدر زشت و وحشتناک!
هیولا با قدمهای خیلی بلند به زحمت در دریا راه میرفت و میخواست قایق را به چنگ بیاورد. ملوانها در مقابل او مثل یک شاهماهی وحشتزده بودند. آنقدر ترسیده بودم که صبر نکردم ببینم چه بر سر قایق و کشتی میآید. برگشتم و دویدم و تا جایی که پاهایم طاقت داشتند به سرعت از ساحل دور شدم.
اما مدتی بعد، ادامهی ماجرا را فهمیدم. غول حیرتزده روبهروی آنها ایستاده بود. کاپیتان خوب هدفگیری میکند و دستور میدهد یک توپ شلیک کنند.
درباره نویسنده
جاناتان سوییفت (به انگلیسی: Jonathan Swift) (زادهٔ ۳۰ نوامبر ۱۶۶۷ – درگذشتهٔ ۱۹ اکتبر ۱۷۴۵)، طنزنویس، شاعر و نویسندهٔ رسالههای سیاسی اهل ایرلند بود که در دوبلین زاده شد.
سوییفت پس از شرکت در جنگهای استقلال ایرلند به انگلستان رفت و به فعالیت سیاسی پرداخت. در بازگشتش به ایرلند، ریاست کلیسای جامع سنت پاتریک، دوبلین را بهعهده گرفت و در همین دوران آثار زیادی را به رشتهٔ تحریر درآورد. سوییفت را یکی از چیرهدستترین نثرنویسان ادبیات انگلیسی میدانند.