یک روز صبح، در شهری کوچک به نام کوُلدواتِر، چند تلفن زنگ میخورد. آنطرف خط کسانی هستند که میگویند از بهشت تماس گرفتهاند؛ یکی با مادرش حرف میزند و یکی با خواهری، هرکسی با عزیزی ازدسترفته. آیا معجزهای غریب رخداده؟ یا فریبی بزرگ در کار است؟ وقتی اخبار این تماسهای عجیب پخش میشود، غریبهها دستهدسته به شهر سرازیر میشوند تا آنها هم بخشی از این معجزه باشند.
شهر کوچک و حتی دنیای انسانها با این معجزه زیروزبر شده؛ اما همیشه در هر معجزهی شادیبخش اندکی اندوه هم هست. همیشه در معجزهای که مردم را به هم نزدیک میکند، اندکی تنهایی هست. مردی هست که دوست ندارد بپذیرد چنین معجزهای رخداده، چون همسرش با او تماس نمیگیرد تا مرهمی بر زخم دوریاش باشد؛ مادری از یادآوری اندوه فقدان پسرش دوباره افسرده میشود… اما معجزه مسیر خود را دارد؛ خبرنگاری که به معجزه باور ندارد، بیش از هر کس دیگری زندگیاش از نو تعریف میشود؛ مردی که با دیگران تلخ است، یاد میگیرد محبت کند؛ مردی هم یاد میگیرد معجزه حقیقت دارد…
اولین تماس تلفنی از بهشت اثری دیگر از نویسندهی کتابهایی محبوب مثل سهشنبهها با موری و در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند و شاید جادوییترین و پرهیجانترین کتاب میچالبوم باشد کتابی اسرارآمیز و مراقبهای از جنس قدرت پیوندِ انسانی. روایتِ این کتاب حرکتی نرم و دلنشین دارد میان ماجراهای اختراع تلفن و روابط عاشقانهی گراهام بل تا دنیایِ امروزِ ما که درگیر این اختراع است. اولین تماس تلفنی از بهشت داستانی است غریب از عشق و تاریخ و ایمان.
(نوشته پشت جلد)
بخشهایی کوتاه از متن کتاب:
· کلماتی که مردم بهزبان نمیآورند بلندتر از کلماتی است که میگویند.
· صدای مادر آدم با هر صدای دیگری فرق میکند؛ ما با تکتک بالاوپایینها و نجواهایش آشنا هستیم؛ با تکتک لرزشها یا جیغها.
· آدم وقتی خواهر دارد دیگرهمیشه او را دارد؛ حتا اگر دیگر نتوانی ببینی یا لمسش کنی.
· باید از اول شروع کنی. همه همین را میگویند. اما زندگی که شطرنج نیست؛ آدم وقتی محبوبش را از دست میدهد که دیگر واقعا نمیتواند «از اول شروع کند». بیشتر چیزی است شبیه « ادامه دادن بدون او».
· دردی که توی زندگی میکشی واقعا تاثیر زیادی روی تو نداره… روی خود واقعیت تاثیر نداره… خیلی قویتر و روشنتر از اونی هستی که خیال میکنی.
· میگویند ایمان بهتر از باور است، چون باور وقتی است که کس دیگری به جای آدم فکر میکند.
· وقتی بچه هستیم به ما یاد میدهند به بهشت میرویم. اما هرگز نمیگویند که بهشت شاید سراغ آدم بیاید.
· مردم چیزی که میخوان بهش باور داشته باشن باور میکنن.
· هر زندگی دو داستان دارد: داستانی که زندگی میکنید و داستانی که دیگران تعریف میکنند.
· اشتیاق قطبنمای ما را تنظیم میکند، زندگی واقعی مسیرمان را تعیین میکند.