کم نیستند داستانهایی که با روایت خود خواننده را وارد فضای وهمآلودی میکنند و آن را به گونهای تعریف میکنند که مخاطب خودش را هر لحظه در نقش شخصیتهای داستان حس میکند. اما، گاهی در انتهای داستان با پایانی عجیب همهی معادلات به هم میریزد. مارگارت آتوود یکی از نویسندگانی است که با ظرافت وارد ذهن مخاطبان خود میشود و آنها را با اثری متفاوت غافلگیر میکند. آدمکش کور یکی از رمانهای معروف اوست که در بحبوحهی جنگ اتفاق میافتد و خوانندهی خود را تا انتهای داستان غافلگیر میکند.
خلاصه داستان
رمان آدمکش دو روایت مجزا را تعریف میکند. در یکی از داستانها، روابط پنهان و مبهم زن و مرد عاشقی دنبال میشود که در مکانهای مختلف یکدیگر را ملاقات میکنند. در طی این داستان، مرد برای زن داستانهایی تخیلی را که در فضایی دیگر اتفاق میافتد تعریف میکند. روایت دیگر از زبان پیرزنی 80 ساله به نام ایریس است. او در حال نوشتن خاطرات و اتفاقاتی است که در گذشته برای او و خواهرش لورا اتفاق افتاده است. نهایتا دو داستان به یکدیگر پیوند میخورند. آیریس زمان کودکی خود و لورا را به خاطر میآورد. آیریس دختری است که نسبت به خانوادهاش احساس مسئولیت میکند. او مجبور میشود به خاطر فداکاری برای خانوادهاش تن به ازدواج سرد و خاموشی با مردی ثروتمند بدهد. نقطهی عطف کتاب زمانی است که آیریس به تدریج حقایقی را نسبت به خانوادهی خود متوجه میشود و میفهمد که در اصل چه اشتباه بزرگی کرده است و مقصر چه کسی است.
بخشی تز کتاب
ده روز بعد از تمام شدن جنگ، خواهرم لورا خود را با ماشین از روی یک پل به پایین پرت کرد. پل در دست تعمیر بود و لورا درست از روی علامت خطری که به این مناسبت نصب شده بود گذشت. ماشین شاخه های نوک درختان را که برگ های تازه داشتند شکست، بعد آتش گرفت، دور خود چرخید و به داخل نهر کم عمق درهای که سی متر از سطح خیابان فاصله داشت افتاد. قطعههایی از پل روی ماشین افتاد، و چیزی جز تکه های سوخته بدن لورا باقی نماند.
پلیس خبرم کرد. ماشینی که لورا با آن دچار حادثه شده بود مال من بود، از روی شماره ماشین پیدایم کرده بودند. پلیس، بدون شک به خاطر نام فامیل ریچارد، خیلی مودبانه این خبر را داده. میگفتند ممکن است تایرهای ماشین به ریل تراموا گیر کرده یا ترمز ماشین خوب کار نکرده باشد، اما لازم بود بگویند که دو شاهد معتبر ــ یک وکیل دعاوی و یک کارمند بانک ــ دیده اند که لورا عمدا فرمان ماشین را منحرف کرده و به همان راحتی که آدم پایش را از لبه پیاده رو به وسط خیابان میگذارد ماشین را به دره پرت کرده است. دستکش های سفید لورا توجه آن ها را جلب کرده بود و دیده بودند که چطور فرمان ماشین را منحرف کرده است.
فکر کردم دلیل تصادف ترمز ماشین نبوده است. لورا برای این کار دلیلی داشت. البته دلایل او مثل دلایل آدم های دیگر نبود. اما در هر حال کار بی رحمانه ای کرده بود.
به پلیس گفتم: «تصور میکنم میخواهید کسی هویت او را تایید کند. من برای تایید هویتش میآیم.» انگار صدایم را از راه دوری می شنیدم. واقعیت این بود که به سختی میتوانستم حرف بزنم؛ دهانم بی حس بود و تمام صورتم از شدت درد منقبض شده بود. انگار از پیش دندانپزشک آمده بودم. از دست لورا به خاطر کاری که کرده بود عصبانی بودم، اما از پلیسی هم که میخواست بگوید لورا این کار را عمدا کرده عصبانی بودم. دور سرم هوای داغی جریان داشت؛ حلقهای از گیسوانم مانند جوهری که در آب پخش شده باشد در این هوا میچرخید.
پلیس گفت: «خانم گریفین متاسفانه در این مورد تحقیقات محلی صورت خواهد گرفت.»
گفتم: «طبیعتا، ولی این یک حادثه بوده است. رانندگی خواهرم هیچ وقت خوب نبود.»
درباره نویسنده
مارگارت اِلنور اتوود (Margaret Elenor Atwood) (زاده ۱۸ نوامبر ۱۹۳۹) شاعر، داستاننویس، منتقد ادبی، فعال سیاسی و فمینیست سرشناس کانادایی است. او جوایز ادبیات پرنسس آستوریاس و آرتور سی. کلارک را دریافت کرده است؛ پنج بار برای جایزه بوکر نامزد شده که از این میان یک بار برنده آن بوده است؛ همچنین، بارهای متعدد در مرحله پایانی جایزه فرماندار کل کانادا (Governor General) حضور داشته و دو بار آن را بهدست آورده است. نام او در سال ۲۰۰۱ در میان ستارهداران پیادهراه مشاهیر کانادا قرار گرفت. او همچنین یکی از بنیانگذاران بنیاد نویسندگان کانادا است؛ سازمانی غیرانتفاعی که برای تقویت جامعه نویسندگان کانادا میکوشد. در کنار خدمات بیشمارش به ادبیات کانادا، او از متولیان بنیانگذاری جایزه شعر گریفین است. کتابهای سرگذشت ندیمه، آدمکش کور برندهٔ جایزهٔ بوکر سال ۲۰۰۰ و اوریکس و کریک از آثار او هستند.