رمان صد سال تنهایی حاصل ۱۵ ماه تلاش و کار گابریل گارسیا مارکز است که به گفتهی خود او در تمام این مدت خود را در خانه حبس کرده است. جذابیت رمان صد سال تنهایی از عنوان آن آغاز میشود. عنوانی که مخاطب را با خود درگیر میکند و او به فکر فرو میبرد. تنهایی آن هم صد سال!
خلاصه رمان صد سال تنهایی
ماجرای کتاب از صحنه اعدام سرهنگ آئورلیانو بوئندیا آغاز میشود. درحالیکه مقابل جوخه اعدام ایستاده و خاطرات گذشتهاش را مرور میکند، یعنی زمان آغاز به وجود آمدن دهکده ماکوندو زمانی که جهان چنان تازه بود که بسیاری چیزها هنوز اسمی نداشتند و برای نامیدنشان میبایست با انگشت به آنها اشاره کنی.
در رمان صد سال تنهایی به شرح زندگی شش نسل خانواده بوئندیا پرداخته شده که نسل اول آنها در دهکدهای به نام ماکوندو ساکن میشود. داستان از زبان سوم شخص حکایت میشود.
سبک این رمان رئالیسم جادویی است. مارکز با نوشتن از کولی ها از همان ابتدای رمان به شرح کارهای جادویی آنها میپردازد و شگفتی های مربوط به حضور آنها در دهکده را در خلال داستان کش و قوس میدهد تا حوادثی که به واقعیت زندگی در کلمبیا شباهت دارند با جادوهایی که در این داستان رخ میدهند ادغام شده و سبک رئالیسم جادویی به وجود آید. ناپدید شدن و مرگ بعضی از شخصیت های داستان به جادویی شدن روایتها میافزاید.
باید به این نکته هم اشاره کرد که رمان صد سال تنهایی کتاب سادهای نیست و ممکن است خواننده به دلیل شباهت اسامی دچار اشتباه شود. پس اگر تازه کتاب خواندن را شروع کردهاید و بیشتر از چند جلد کتاب نخواندهاید، شاید این کتاب گزینهی مناسبی برای خواندن نباشد.
جملات زیبای رمان صد سال تنهایی
∗اورسولو نگران نشد. گفت: ما از اینجا نمی رویم. همینجا می مانیم، چون در اینجا صاحب فرزند شده ایم. خوزه آرکادیو بوئندیا گفت: اما هنوز مرده ای در اینجا نداریم. وقتی کسی مرده ای زیرخاک ندارد به آن خاک تعلق ندارد.
∗آئورلیانو اکنون نه تنها همه چیز را می فهمید، بلکه تجربیات برادرش را قدم به قدم برای خود مزمزه میکرد. یکبار که برادرش جزئیات عشق بازی را برای او شرح میداد، صحبتش را قطع کرد و پرسید: چه حسی به آدم دست میدهد؟ خوزه آرکادیو بلافاصله جواب داد: مثل زلزله است.
∗در واقع برای او زندگی مهم بود؛ نه مرگ. برای همین هم هنگامی که حکم اعدام را به اطلاعش رساندند به هیچ وجه نترسید؛ بلکه احساس دلتنگی کرد.
∗خوزه آرکادیو، ناگهان لبه برگردان های کت او را چسبیده و از زمین بلند کرد و صورت او را در مقابل صورت خودش گرفت و گفت: این کار را برای این انجام دادم که ترجیح میدهم جسم زنده ی تو را با خودم به این طرف و آن طرف بکشم، نه جسد مرده ات را.