بی شعوری یک نوع اعتیاد است به قدرت، تحقیر، و سرکوب کردن سابرین، وظیفه نشناسی بی حد و شهوت تسلط بر دیگران.
سخت ترین مرحله و درمان و ترک بیشعوری همان مرحله ی نخست است، یعنی پذیرفتن بیشعور بودن.
هیچ کس دوست ندارد قبول کند که بیشعور است و بنابراین لحظه ی برداشتن نخستین گام، درد آور است.
***
وقتى از شيوه کار بىشعورها باخبر شويد، روبه رو شدن با آنها مثل اين است که در تندباد گرفتار شدهايد. مىدانيد که در آن هيچ چيزى نيست ولى نمىتوانيد خود را بيرون بکشيد!
ژوزف گوبلز، وزير تبليغات آلمان نازى و يکى از اعضاى برجسته انجمن، شيفته اين بود که بگويد: دروغ هر چه بزرگتر باشد بهتر قبول مىشود! اين درباره درک ما از حوادث هم درست است. ما نمىتوانيم اين حقيقت را که دوستمان در تصادف خودرو مرده است را قبول کنيم ولى براى ما آسان خواهد بود باور کنيم که در يک کشور جهان سوم، در ضمن يک انقلاب، پانصد هزار نفر کشته شدند!
به همين ترتيب تشخيص سوءِاستفاده کردن و خشونت در افراد آسان است، ولى ديدن اين که همه مؤسسات و گروهها مانند بىشعورها عمل مىکنند بسيار دشوار مىباشد. با اين همه وقتى ما انسانهاى نجيب بتوانيم شروع به تشخيص نشانههاى توطئه بىشعور نماييم، بايد سعى و تلاش کنيم تا ديد خودمان را بازتر کنيم يا اين که خود را از ديدن صورت ماهِ بىشعورها براى باقى عمر معاف سازيم!
دشوارى کار تنها يافتنِ مقياس بزرگ توطئه يک بىشعور نيست، بلکه زيرکى متدهاى آنها هم هست. به ياد داشته باشيد که بىشعور ميان راستگويى و انحراف، هميشه دومى را انتخاب مىکند چون اين کار برايش هيجان بيشترى دارد. به همين علت هم بىشعور در پنهان ساختن سابقه (درخشان) خود بسيار موفق هست و در حقيقت هميشه مىداند براى حوادث کارى که هنوز نکرده و اصلاً نمىداند چيست چگونه ديگران را ملامت کند!؟
در نقطه مقابل، انسانهاى نجيب پيوسته صداقت را انتخاب مىکنند. به همين علت ما خود به خود در شک داشتن به انحراف بىشعورها تا وقتى که ديگر دير شده شکست مىخوريم. البته مگر که ياد بگيريم بىشعورها را بشناسيم.
«بِن مَستِرسون» در کتاب خود، کشيدن شيره زندگى به وسيله بىشعورها؛به اين موضوع مىپردازد.
او مىنويسد: «غم انگيزترين چيز اين است که ما معمولاً نمىفهميم شيره زندگی مان به وسيله بىشعورها در حال مکيده شدن است تا هنگامى که ديگر چيزى باقى نماند. ناگهان متوجه مىشويم کار فرد ديگرى را تمام کردهايم يا به علت بىکفايتى شخص ديگرى سقوط کردهايم و بدتر اين که همه را با چشم کاملاً باز انجام دادهايم ولى قدرت ديدن نداشتهايم. پس از آن که بىشعورها شيره وجودمان را مکيدند و مکيدند سرانجام متوجه مىشويم که مورد سوءاستفاده قرار گرفتهايم. و وقتى در نهايت اعتراض مىکنيم، شروع به سخنرانى مفصلى مىکنند که چه شرايط رقّت آورى دارند و چه بسيار ظالمانه است اگر ما همين دوستى کوچکى که آنها برايش التماس مىکنند را رد کنيم. التماس نکن! هرگز! آنها تنها در حال مکيدن ما تا سر حد مرگ هستند و خود ما اين اجازه را مىدهيم. ما با تمايل خود، قلب و ذهن مان و شايد هم پولمان را کف دست مىگذاريم تا آنها را ببلعند! »
تنها يک راه براى جلوگيرى از تباه شدن وجود دارد. بايد در برابر بىشعور مقاومت کنيم و خود را از مکيده شدن نجات دهيم. پس بگذاريد شعارمان اين باشد: «خود را از مکيده شدن رها کن!» نه تنها از همکارها و دوستانى که بىشعورند، بلکه از همه تأثيرهاى بزرگتر بىشعورى در جامعه.
وجود مسأله خيريه در آمريکا تنها به اين علت نيست که بىشعورها سالهاست نظام ادارى دولت را کنترل مىکنند. بلکه دليل مهمتر اين است که آمريکايىهاى نجيب به طرف اين باورها کشيده شدهاند که اولاً خيريه لازم است و ثانياً در حقيقت در حال برطرف کردن يک مشکل اجتماعى است. با وجود اين که براى دههها شواهدِ موجود نشان دادهاند که خيريه مشکلاتى را که قرار بوده حل کند بدتر کرده است، باز هم به باور اشتباهمان ادامه مىدهيم. خيريه سبب به وجود آوردن نسل هايى شد که به صدقه اعتياد دارند. ولى هيچ زمان، اين خيريه به وسيله دولت تغيير نخواهد کرد، آخر اين خيريه با بىشعورها بسته بندى شده است. براى اين که اصلاحى اساسى بتواند اتفاق بيفتد، آمريکايىهاى نجيب بايد خود را از مکيده شدن به وسيله باور به برنامه خيريه رها کنند!
خيريه تنها يکى از راههايى مىباشد که از راه آن بىشعورها ما را تا سر حد مرگ چپاول مىکنند. براى اين که بينش خود را درست گسترش دهيم بايد نسبت به همه آنها آگاه شويم. ما بايد خود را از تمايل به اين که دولت از ما پشتيبانى مىکند را رها کنيم.
بسيارى از اين شيادیها -چه در دولت و چه در اجتماع- نمونههاى روشنى از اين حقه بازىها هستند. يک کلاهبردار به همکاران خود نمىگويد که در دو سال آينده پانصد هزار دلار پول خواهد دزديد، و يا ديگر بىشعورهاى توطئهگر در ستون روزنامهها، برنامههاى منحرف کننده خود را اعلام نمىکنند. ای کاش به همين سادگىها بود!
حقيقت اين است که ذهن جامعه، کم کم شستشوى مغزى داده شده و چيزهايى را قبول کرده است که پنجاه يا صد سال پيش ممکن نبود آنها را قبول کنند. اين با موفقيت سبب شده که روش تفکر ما درباره مسائل مهم عوض شود، حتى وسعت بينش ما کمتر شده است. به اين ترتيب بىشعورها بر ذهنهاى ما غلبه کردهاند.
زمانى هم که مغز از آنها شود، تنها کافى است به شيارها بچسبند و بمکند. آنها فضيلتها و ارزشهاى گرامى ما را مىمکند و به جاى آنها اصول اخلاقى وابسته به موقعيت خود را مىگذارند. آنها قدرت و شهامت ما را مىمکند و به جاى آن سهل انگارى و انفعال پذيرى را قرار مىدهند. آنها آرمان گرايى ما را مىمکند و به جايش کارى مىکنند تا وضع کنونى را قبول کنيم و به آن دلخوش باشيم. آنها احساس مسئوليت ما را مىمکند و به جايش کارى مىکنند تا درخواست مستمرى موقّت کنيم.
چه مدرکى براى اين ادّعاها دارم؟ هر روزنامهاى، در هر شهرى از آمريکا يک مدرک است.
آن زمان که کسب درآمد و امرار معاش يک افتخار به حساب مىآمد را به ياد داريد؟ وقتى که مردان و زنان مستقل، قهرمان بودند؟ امروزه افراد مستقل را شياد مىدانند چون با سوء استفاده از نيازمندان همه دارايى آن بخت برگشتگان را چاپيدهاند و بخشهاى در حال رشد جامعه باورشان اين است زمانى که مىشود از خيريه استفاده کرد کار کردن احمقانه است! آيا به ياد داريد براى چنين تغييراتى در افکارمان رأى داده باشيم؟ چه کسانى اين تغييرات را جا دادهاند؟
البته بىشعورها، آن هم با شستشو دادن اذهان عمومى آمريکايىها.
به ياد داريد وقتى بچه دار شدن بدون داشتن روابط زناشويى يک ننگ محسوب مىشد؟ از چه زمان باردارى با وجود نداشتن شوهر بىعيب دانسته شد؟!! چه کسانى گفتند: اين کار قابل قبول است؟!!
البته بىشعورها، آن هم با تخريب ارزشهاى عمومى آمريکايىها.
دورانى را به ياد داريد که کسى روى صحنه، بالا نمىآورد، گيتار نمىشکست و يا اندامهاى تناسلىاش را به نمايش نمىگذاشت؟! چه کسانى تصميم گرفتند که رفتار زننده مىتواند سرگرم کننده باشد؟! آيا شما به آن رأى داديد؟ چه کسانى دريچه ذهنهاى جوانان ما را بستند؟ بىترديد بىشعورها.
به ياد داريد هنگامى را که مردم براى احترام به هم لباس مىپوشيدند و سپس بيرون مىرفتند؟ چه کسانى تصميم گرفتند که لباسهاى پاره پوره مطلوب و يا حتى شيک است؟ از چه زمان کثيف و بدبو بودن بىعيب و ايراد شد؟ آيا به ياد داريد براى اين رأى داده باشيد پس چگونه اين رفتارهاى اجتماعى اين همه تغيير کردند؟
کارِ بىشعورها بود؟ ترديد نکنيد که کار خودشان بوده است.
شيره وجود جامعه هم به وسيله بىشعورها -توسط کارهاى متفکرانه انجمن- مکيده شده است. ولى تنها اين تغييرات قابل ديدن در شيوه زندگى ما نيستند که بيشترين آزار را رساندهاند. مشکل اصلى، تخريبى مىباشد که در تفکر ما در حال ايجاد شدن است؛ نابودن شدن همه افکار و ذهنيت هايمان، در کنار چپاول ارزشها و استانداردهاى ما.
مانند اين مىماند که يک ولگرد با اسپرىِ رنگ، روى در خانه ما علامت صليب شکسته نازى را کشيده باشد و ما در خانه بىحرکت نشسته باشيم. بسيارى از ما دوست ندارند اين خرابکارىها ماندگار باشد. ما رنگ را پاک و خرابکارىها را متوقف خواهيم کرد. اگرچه در گذشته اجازه داديم معيارهاى نجيبانه با گرافيت لکهدار شوند. ما به جانىها اجازه داديم اصول و ايدههاى ما را از ما بدزدند. ما بىحرکت کنارى ايستاديم و نابود شدن ارزشهاى خانوادگى را تماشا کرديم.
عجيب است ولى وارونه ساختن اين تمايلات چندان سخت نيست، فقط چند انسان نجيب نياز بود تا هر که بىشعور است را بىشعور صدا کنند.
هم زمان با اين که در دولت، مذهب، تجارت، رسانه و صنعت، سرگرمى و يا نظام آموزشى با آنها به رويارويى مىپردازيم، بايد براى آنها نامه بنويسيم و خبردارشان کنيم که ما همه چيز را سرانجام تحت کنترل گرفتهايم. مىدانيم که آنها بىشعورند.
براى اين که فشار را بيشتر کنيد يک نسخه از اين کتاب را برايشان بفرستيد کارى کنيد تا بدانند که شما ديگر فريب نخواهيد خورد.
و يک پيام ديگر هم اضافه کنيد که، از آنها انتظار داريد تا همه شرارتهايى که دارند را خنثى کنند؛ و همه آسيبهايى که سبب شدهاند را ترميم سازيد!
بگوييد: «اين گندکارى شماست، خودتان تميزش کنيد!»